نگاهی اجمالی به «زیبایی شناسی در قرآن و حکمت صدرا»
پژوهشگر: محمد قمی
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
مقدمه
تا دوران قبل ازاین، گرفتار غفلت و جهل مرکبی بودم که یادآوری آن مایه ی عذاب من است. بعد از آن وبا آگاهی جزئی از بعضی مسایل دینی و معرفتی،دستخوش حالت عجیبی شدم، هم ناراحت بودم و هم خوشحال. هرآنچه که می توانستم، انجام دادم تا خود را از وضعیتی که در آن بودم نجات دهم، ولی گویا در مردابی افتاده بودم که هرچه بیشتر دست وپا می زدم، بیشتر فرو می رفتم.
راه خلاصی بلد نبودم و توانم هم آرام آرام کمتر می شد وروی شکوه وشکایت هم نداشتم. همیشه سعی می کردم که توجه خود را به داشته هایم معطوف دارم تا رنج ناشی از آلودگیهایم را حس نکنم. کسی که در آلودگی مرداب، غرق است و بوی تعفن، همه ی وجودش را گرفته، خوب می داند که لطافت وظرافت و بوی خوشِ گل در گلستان،چقدر با جایگاه او متفاوت است. تاپیش از این حسرت می خوردم، ولی اکنون که گِل و لای مرداب ، به زیر بینی ام رسیده و در حال بُریدن نفسم هست، دیگر حسرت هم نمی خورم، تنها دلخوشیم این است که خود را در کنار مرقد مطهر امام رضا علیه السلام می بینم و همین، امید گشایش را در دلم زنده نگه داشته است.
گفتگو از زیبایی و قرآن و حکمت وعشق و کمال، لایق کسانی دیگر است نه من، منی که عمرم چراگاه شیطان شده و والله نمی دانم که چه باید بکنم. نوشته های این صفحات، قرار بود کمکم کنندتا کمی خود را بالا بکشم، ولی مجال مرتب کردن ومرتبط ساختن آنهاو بیانِ چگونگیِ بینشم رانیافتم بنابراین متن حاضر، یک متن نامرتب و بی ارتباط وبی معنایی است که صرفاً بخاطر کمی نمره آن را ارائه کرده ام و واقعا عذرخواهی می کنم.
بنا بود تا در ابتدا ابعاد وجودی انسان و نیز ترتیب اولویت آن مشخص گردد وبدینوسیله برنامه ی انسان، جهت یک زندگی مؤفق، روشن شود، سپس به نقش حکمت و کمک آن به این موضوع، اشاره گردد و رابطه و نقش حکمت در قرآن تبیین گرددو روشن شود که زیبایی حقیقی در کدام بعد انسان و کدام جایگاه است، بعد از آن به رابطه ی بین زیبایی و عشق پرداخته شود و نظرات صدرالمتألهین مورد کنکاش قرار گیرد و نتیجه ی آن در پایان به عنوان مطلب یا مطالبی که زاده ی این تحقیق باشد،تحت عنوان «زیبایی شناسی در قرآن وحکمت صدرا» عرضه گردد، ولی افسوس که نه مجال پرداختن به اینها را داشتم و نه رمق این کاررا.... همچنین بررسی مسأله ی زیبایی در قرآن راکه سه سال پیش با اشتیاق بیشتری جمع آوری کرده بودم در اینجا آورده ام ولی همانطور که گفته شد نتوانستم رابطه ی لازم را بین مباحث ایجاد کنم.
تعریف زیبایی
اصولاً هرگونه تعریفی درباره مفاهیم عمیقی مانند زیبایی، بمنزله محصور کردن پدیده ای است که در حصار هیچ اندیشه ای نمی گنجد و هرگونه استمداد از قوای عقلانی جهت قالبی نمودن چنین مفاهیمی که دریافت آنها قوه ای فراتر از عقل می خواهد، در حکم جهت بخشی به دید و اندیشه مخاطب است. اما با وجود دشواریهای فراوان در تعریف زیبایی، صاحبنظران و هنرمندان زیادی به تعریف آن پرداخته اند.
ابتدا از معنای لغوی آن شروع می کنیم که عبارت است از : « زیبا، از زیب + ا ( فاعلی و صفت مشبه ) = زیبنده، به معنی نیکو و خوب است که نقیض زشت و بد باشد. جمیل و صاحب جمال و خوش نما و آراسته و شایسته. هر چیز خوب و با ملاحت بود و نیکو و آراسته باشد. نیکو، جمیل، قشنگ، خوشگل، مقابل زشت ، بدگل. جمیل، حسن، خوب مقابل زشت، نیکو، وسیم، خوبروی، قشنگ، خوشگل، درخور، لایق، سزاوار، برازنده، برازا، زیبنده و ازدر » می باشد.
تعریفهای زیبایی را می توان به دو دسته تقسیم نمود : دسته ای در تعریف زیبایی به شعری زیبا و یا جملاتی دل انگیزو خیال آفرین و گاهی آرمانی یا تجربی، اکتفا کرده اند. اما دسته دوم بر مبنای فلسفه ای خاص به تعریفی منطقی از زیبایی پرداخته اند، نمونه های هر دو دسته فراوان است. از دسته نخست می توان به شوپنهاور اشاره داشت که گفت : « تنها زیبایی است که در ما اثر می کند. » در کشور ما نیز می توان به تعریف علینقی وزیری اشاره کرد که می نویسد : « زیبا یی، هماهنگی و شورانگیزی است، یعنی اتحاد و جوشش هم آهنگی با شورانگیزی، زیبا آنست که در عین حال حساسیت جسمانی ، شعور و تمایلات کریم و نجیب را خشنود نماید. یعنی زیبایی، کاملتر است، به نسبت اینکه حواس، عقل و دل متفقاً خوشنود شوند، و میان لذایذ مختلف آن جوشش محرم تری بوجود آورد. » از این میان جاناتان ادواردز( (1703_1758 م) میان صورتهای اصلی و فرعی زیبایی فرق می گذارد. او « زیبایی اصلی » را چنین تعریف می کند :« خرسندی صمیمانه وجود نسبت به موجود »، که در الهیات، صفت خدای جمیل شناخته می شود. نه ساکن است و نه مادی، بلکه زیبایی بخش است. تعالی و قیّومیّت خداوند، قدرت دوست داشتن اوست که به صورت زیبایی، دریافت می شود،حلول او، نیز عبارت است از حضور بدون واسطه او در هر چیزی است که دارای هستی است. واما زیباییی فرعی یعنی تمامی صورتهای هماهنگی که در طبیعت کشف شده و در اجتماع مورد نوازش قرار گرفته و توسط « حساسیت طبیعت » که عامل ارتباطی آن عاطفه است، تمیز داده می شود . با نوعی رویکرد دیگر به این مقوله زیبایی ، اینگونه تعریف می شود که : « زیبایی عبارت است از جور آمدن و هماهنگی اعضای متشکله هر کیفیت یا هر شیء یا هر جسم، با داشتن سازش با پیرامون و ایجاد تأثیر جاذب و ستایش آور در انسان ، در حالی که یا نیروی موهبت و شهود ادبی آن را دریابد، یا لطافت ذوق آن را درک کند، یا باریکی فکر و عمق اندیشه و خلاصه عقل، صحت تناسب و هماهنگی و شایستگی هدف را در شیء زیبا تشخیص دهد، یا وسعت تصور، و یا عادت، و یا غریزه جنسی و یا عوامل شش گانه فوق، با هم آن را به زیبایی بشناسد ».
این دسته از تعریف های زیبایی، بیشتر بیان کننده احساسات، دریافت ها و تجربه های گوینده از زیبایی میباشد، و اگر تعریفی جامع از زیبایی ارائه نمی دهند، اما تا حدودی که توانسته اند به مطلب نزدیک شده اند و جنبه های جالبی از آن را نمایان کرده اند.
دسته دوم از تعریف هایی که درباره زیبایی موجود است، تعریف های برخاسته از فلسفه ای خاص و دیدگاهی علمی و معرفت شناسانه است، که از جایگاهی ویژه بیان گردیده و آن جایگاه باعث گردیده هستی را و از جمله زیبایی را به گونه ای خاص تحلیل نمایند.
از اینجاست که مهم ترین اختلاف در تعریف زیبایی پیدا شده است، زیرا اغلب پندار گرایان زیبایی را امری ذهنی و پنداری می دانند، در حالی که ماده گرایان آن را امری خارجی و عینی تحلیل می کنند و چون از اساس نگاه آنها به هستی متفاوت بوده، نتیجه گیری های آنها نیز تحت تأثیر همان دیدگاه تغییر کرده است.
فریدریش هگل ( 1770 – 1831 م ) یک پندار گرا ( ایدئالیست ) است. او درباره زیبایی هنری نظری قابل توجه دارد، البته این به معنای نفی زیبایی طبیعی نزد او نیست. هگل استدلال می کند که زیبایی هنری زاده روح ذهنی ( سوبژکتیو ) است و به همین دلیل نیز از زیبایی طبیعی برتر است. هگل زیبایی طبیعی را زاده روح عینی ( ابژکتیو ) می دانست و این نوع زیبایی در مقام مقایسه دانسته می شود ( فلسفه ) و گاه در پیکر شهودی که هنگام به میان آمدنش از مفاهیم نیز سود می جوید ( دین )، و گاه از راه شهودی که زاده ادراک ذهنی است ( هنر ). ضرورت مفهوم زیبایی – که هنرمند یکی از سازندگان آن است – جزاین نیست که ابژه آن موردی محسوس باشد. هنر همچون زیبایی به مفاهیم کاری ندارد، بلکه ادراکش اساساً شهودی است و فلسفه، هنر و دین سه لحظه از جلوه های مطلق هستند. هنر یکی کننده ی طبیعت و ذهن است. در دانشنامه علوم فلسفی می خوانیم که موضوع خاص زیبایی شناسی فقط زیبایی هنری است و زیبایی شکل ظهور ایده است. مطلق در زندگی ما، در حجاب چیزهای محسوس پنهان است. در این حضور پنهان، زیبایی است. زیبایی به این اعتبار « جلوه حسی ایده » است. چیزی که هگل به آن « ایده آل » می گفت، ایده، گاه در پیکر امور حقیقی جلوه می کند، گاه در پیکر زیبایی. فهم مورد نخست کار فلسفه است،اما فهم مورد دوم تنها در هنر ممکن است .
اکنون به گفته های یک ماده گرا ( ماتریالیست ) درباره زیبایی توجه فرمایید : « زیبایی شناسی پندار گرا(ایدئالیستی ) همیشه به نحوی از انحاء بر استقلال مطلق زیبایی و بیگانگی کامل آن با دنیای خارج پافشاری کرده و کوشیده است ( خود پیدائی ) آن در انسان را ثابت کند، به عبارت دیگر، زیبایی را صرفاً تجلی جوهر روحانی انسان می داند. در حالی که از دیدگاه ماده گرایی، تمایل به طبیعت مانند تمایل به عشق مقوله ای تاریخی است. احساس زیبایی انسان به طریقی با تمایل او به طبیعت وابسته است. ما حس زیبایی خود را مدیون کار اجتماعی هستیم ». یا اینکه :« زیبایی، در تنوع استثنایی و بی کرانگی تجلیاتش، همیشه عینی است. بدین لحاظ، هیچ کس ،در هیچ جایی، به دیدن و درک زیبایی، به معنی کلی توفیق نیافته است، بلکه فقط تجلی عینی مجرد و تفکیک شده ای از شیء زیبا را دیده است .»
کسانی که دارای نظریه ذهنی هستند، عقیده دارند که زیبایی در عالم خارج وجود ندارد، بلکه کیفیتی است که ذهن انسان در برابر محسوسات در خود بوجود می آورد. بنابراین در این نظریه، فاعل شناسایی ، اصل واقع شده است. پس چه بسا کسی چیزی را زیبا و دیگری آن را زشت بداند. اما نظریه عینی زیبایی را صفت موجودات خارجی دانسته و اصالت را به موارد زیبایی در جهان خارج می دهد، حال خواه کسی آن را درک کند، خواه نکند در زیبایی آن شیء تأثیری ندارد.
از جمله مکتبهای فلسفی که دیدگاه زیبا شناسی آن نیز بیان گردید، مکتب لذت گرایی ( هدونیسم ) می باشد. بزرگان آن معتقدند که هرچیزی که لذت بخش باشد زیبا نیز خواهد بود. اپیکور که در سال 342ق.م متولد شده، مهم ترین متفکر اصالت لذت در یونان باستان است. قبل از او کوزنائیان لذت را غایت زندگی دانسته و مانند اپیکور معتقد بودند که : « هر موجودی در جستجوی لذت است و نیک بختی در لذت است »، البته این لذت بیشتر دائر مدار لذت جسمی و جنسی است، در این رابطه ویل دورانت در کتاب لذات فلسفه می گوید : ( زیبایی متمایز از مفید مسلماً مربوط است به شدت ارضاء که خود انعکاسی از شدت میل است. هرچه مقوی و محرک بدن باشد از زیبایی بهره ای دارد )، به قول سانتایانا زیبایی لذتی است که وجود خارجی یافته است و استندال بی آنکه خود بداند از مایز پیروی کرده می گوید : « زیبایی وعده لذّت است ».
نظریه دیگر در این باب را می توان اصالت عشق دانست. این گروه عقیده دارند هر آن چه که میل انسان را به سوی خود جذب کند، زیباست. ویل دورانت در حمایت از این اندیشه اینگونه استدلال می کند که: « یکی از نشانه های اینکه زیبایی زاده میل است، این است که شیء مطلوب پس از آنکه بدست آمد، زیبایی خود را از دست می دهد. عده ی مردان خردمندی که آنچه را دارند همیشه دوست می دارند خیلی کم است و کمتر است عده مردانی که اشیایی را که میل شان را بر نمی انگیزد زیبا بدانند ».
ویل دورانت عشق را مادر زیبایی می داند و بر این باور است که : « عشق تنها مبداء نخستین زیبایی است که چنانکه گفتیم در اشخاص است نه در اشیاء، اما هزاران چیز هست که به نظر ما زیبا می آیند و ظاهراً هیچ گونه رایطه ای با عشق ندارند ». ویل دورانت خود، این سؤال را مطرح میکند و در پاسخ می گوید : « همچنان که در کتب لغت بسیاری از کلمات بجز معانی اصلی و حقیقی، دارای معانی مجازی و ثانوی هم هستند، هر غریزهای نیز هم دارای موضوع و مطلوب اصلی است و هم فرعی و ثانوی ». وی با توجه به این مطلب چیزهایی را که در نظر ما زیبا می نمایند ولی ارتباطی با عشق ندارند را از معانی مجازی زیبایی می داند و برای آنها اصالت قائل نیست.
گروه دیگری مانند فریدریش ویلهلم نیچه برای زیبایی منشاء حیاتی و بیولوژیکی قائل هستند. نیچه زشت و زیبا را امری بیولوژکی می داند. هر چیز زیان بخش به حال نوع زشت می نماید. شکر را نه برای شیرینی اش می خوریم بلکه شیرینی اش در مذاق ما از آن روست که یکی از منابع مهم انرژی است. هر چیز مفید پس از مدتی لذیذ می گردد .
این نظریه ی زیستی از طرف مارکسیست ها نیز مورد حمایت قرار گرفته است. از جمله معتقدان به این تفکر، چارلز داروین ( 1809 – 1882 م ) می باشد. نظریه او در باب انتخاب طبیعی، تأثیر فراوانی به جای گذاشت. او معتقد بود :« هنگامی که طاووس نر، پرهای رنگارنگ خود را با حالتی غرور آفرین می گستراند و با خشم وافر به رقبای خود می نگرد، یازمانی که بلبلی بر علیه رقیبان خود آنقدر به آواز خواندن مشغول می شود که خسته و کوفته نقش زمین می گردد، نمی توان منکر شد که اعمال آنها جلب نظر ماده ها را نکند. بعضی از کبک های نر، حرکاتی مخصوص می کنند که خود نوعی رقص است و بدان وسیله نظر ماده های خود را ، که به حالت اجتماع شاهد آن حرکات عجیب اند ، جلب می کنند ». در این دیدگاه، احساس زیبایی در ماهیت زیستی موجودات زنده ریشه دارد و محصور به انسان نیست و زیبایی ها قبل از پیدایش انسان به ظهور رسیدهاند.
زیبایی شناسی
زیبایی شناسی (esthetics) که در عربی « علم الجمال » گفته می شود، نظام و دیدگاهی فلسفی است که درباره معنی و تعریف زیبایی، خاستگاه و چگونگی پیدایش تصورها و تصدیق های مختلف درباره زیبایی، ذهنی و یا عینی بودن آن، فلسفه زیبایی و امروزه فلسفه هنر در تاریخ تمدن بشر و بالاخره نقش و ارتباط شناخت زیبایی با هنر و دیگر دستاوردهای ذوقی بشرگفتگو می کند. پس هر مکتب فلسفی و هر فیلسوف بزرگی، نگاهی مخصوص به زیبایی شناسی دارد. ذهن گرایان ( ایدئالیست ها ) به نحوی زیبایی شناسی را تحلیل می کنند که ماده گرایان ( ماتریالیست ها ) خلاف آن را می گویند و از این قبیل، برخی زیبایی شناسی را قسمتی مهم از هر دستگاه ( سیستم ) فلسفی می دانند، یعنی هر دستگاه فلسفی موظف است زیبایی و هنر را به نحوی مناسب با دیگر ارکان فلسفی خود تفسیر و تحلیل نماید، حالا چه منشاء زیبایی را خارجی و عینی و یا ذهنی و پنداری بدانند.بر همین اساس برای زیبایی شناسی ادوار تاریخی مشخصی را تعیین کرده اند، به طور نمونه در غرب به چهار مرحله قائل شده اند : زیبایی شناسی یونانی و رومی تا قبل از کانت، زیبایی شناسی کانت، زیبایی شناسی مثبت گرایی ( پوزیتیویستی ) و اصالت روان شناسی و زیبایی شناسی معاصر .
زیبایی شناسی اسلامی
پژوهش منظم درباره ی ماهیت زیبایی، چه در ادبیات و چه در هنرهای تجسمی، جایگاه و پایگاهی در فلسفه ی اسلامی پیدا نکرد، چون علایق تئوریکی فرهنگ اسلامی هرگز به آن پایه نرسید که ایده ی زیبایی،به عنوان یک منبع مشترک کل فرانمودهنری ظاهر شود، بلکه فقط به سنجش گری پدیده های ادبی (فن سخنوری و بوطیقا) منحصر شده است. در قرن نهم و دهم میلادی که تمدن اسلامی به اوج قله ی خود رسیده بود، دو عنصر اساسی این تمدن یعنی حوزه ی ادبیات و فلسفه هرگز به طور کامل در هم نیامیخت، اولی سنت ملی ادبیات عرب همراه با سنجش گری و قواعد خاص خودبود که به شدت خصلت فلسفی داشت، دیگری فلسفه ی یونانی بود که از راه ترجمه حاصل شد. کمبود تبیین ارزشهای زیبایی شناسی، این واقعیت را که میراث هنری اسلام در حد بسیار والایی است ، تغییر نمی دهد، بی تردید غفلت از این جنبه ی فلسفه ( که گرایش هنر اسلامی به انتزاع را نشان می دهد) از این واقعیت برخاسته که دیدگاه جهان اسلام اساساً بر روی خدا متمرکز شده بود. بنابراین گرایش به انتزاع نیز با رویکرد به رئالیسم تلطیف گشته و بیان ارزشهای زیبایی شناسانه هم، کاملا از ادبیات خالی نبوده است. نظرات مسلمانان و به خصوص مسلمانان متقدم به بخشهایی از «کیمیای سعادت» اثر امام محمد غزالی نمونه پردازی شده است. طبق نوشته ی غزالی، جمال هر چیزی در صورت کمال آن نهفته و آن نهایت درجه ی وی است و با طبیعت آن مطابق است، برای هر چیزی کمال ویژه ای است وزمانی که فقط بخشی ازاین مراحل فرآهم می گردد، چیز مورد نظر فقط درجه ای از جمال متناسب با میزان کمال مربوطه پدید می آورد. غزالی به غیر از پنج حس که جمال از طریق آنها حاصل می گردد، به یک حس ششم یعنی «جان» (که آن را روح، دل، عقل و نورنیز می نامند) هم اشاره می کند که جمال دنیای باطن یعنی جمال روحانی، اخلاقی و مذهبی را حاصل می آورد.
ابعاد وجود انسان
ما انسان ها ابعادی داریم ، و هر بعدی را که تعطیل کنیم به همان اندازه ضرر می کنیم. هر چند بعضی از ابعاد در حکم مقدمه اند و بعضی از ابعاد ما حقیقی و نهایی اند. و البته بعضی از ابعاد را هم می شود جایگزین کرد ، ولی بعضی از آن ابعاد اصلا جایگزین بردار نیست و اگر تقویت نشود ، انسان ناقص می ماند.
در اسلام اصلی به نام تصعید در زیبایابی مطرح است که عبارت است از تقویت مغز برای دریافت غایت زیبایی، یعنی جمال خداوند. انسان باهریک از این تصعید و اعتلاهای مغزی و روحی، گام از لذایذ محسوس و سطحی بالاتر گذاشته و مؤفق به دریافت لذایذ معقول تر می گردد، تا آنگاه که زیبایی روح و جان خویشتن را که دارای فروغی از جمال الهی است، دریابد.
جسم ، بیگانه ترین بعد انسان
انسان ابعادی دارد که یکی از ابعادش ، جسم است. همه ما می دانیم که روح ما اصل ماست و ما بدون جسم هم خودمانیم. اما همین جسم وسیله کمال روح است. یعنی فرمان های ممتد به جسم ، روح را تقویت می کند ، از نصف شب بلند کردن بدن گرفته تا راه رفتن و دائم به بدن فرمان دادن . حتی در روایت داریم : « مَا عُبِدَاللهُ بِشَیءٍ مِنَ المَشی» خدا عبادت نمی شود به چیزی بیش از آنچه که با راه رفتن عبادت می شود. حالا ممکن است شما بگویید پس قهرمان های دو مقرب الی الله اند؟! نه ، این ها زمینه است ، یعنی زمینه عبادت را فراهم کند. یعنی شما چطوری در راه رفتن ، دائم به جسمتان فرمان می دهید؟ این فرمان های ممتد روح به جسم به روح قدرت می دهد و برعکس : می گویند در دوره مدرنیته که انسان راه رفتن را فراموش کرده است ارتباط با حقایق عالم و زمین و آسمان را هم فراموش کرده است در حالی که زمین و آسمان آغوش باز خداست اما می بینید انسان مدرنیته دیگر نسبت به زمین و آسمان بیگانه است نمی تواند زمین را زمین ببیند هم از جهت روح سود جویی اش زمین را یا معدن سنگ و طلا می یابند هم از آن جهت که با آن ارتباط ندارد ماشین سواری و تلویزیون و هواپیما ، رابطه انسان را از ارتباط مستقیم با زمین از بین برده است.
پس می بینیم همین جسم اگر جای خودش به کار گرفته نشود ما ناقص می شویم حالا دیگر به وسعتش کاری نداریم که حتی یک مقداری از علوم ما از طریق همین جسم ماست به قول ارسطو« مَن فَقَدَ حِساً فقدَ علماً» اگر کسی یکی از حواس را نداشته باشد یک مقداری از علم را ندارد پس جای این جسم باید مشخص باشد نقشش هم باید مشخص باشد که بعدی از ماست یعنی جسمی که بیگانه ترین بعد ما است اینقدر در کمال ما نقش دارد بنابراین همین جسم گوشتی و خاکی که در خواب یا مرگ دنبالتان نمی آید و آن را می گذارید و بدون آن وارد آن عالم می شوید این قدر در کمال ما نقش دارد ، چه برسد به سایر ابعاد ما .
خیال ؛ بعدی مفید یا مضر؟
یک بعد دیگر ما بعد خیالات ماست این بعد هم خیلی مفید است هر چند اگر تقویت نشود و جهت گیری نداشته باشد خیلی مضر است همانطور که می دانید سرعت خیال نسبت به جسم مادی خیلی بیشتر است شما اگر بخواهید از اینجا به خانه تان بروید باید بسیار راه بروید ولی صورت خیالی در خانه بودن خیلی سریع برایتان محقق می شود حالا اگر این خیال درست تغذیه نشود خطورات ووسوسه هایی در آن میدان داری می کند یعنی در آن صورت واقعا آدم با خیالات پوچ زندگی می کند. ما معتقدیم که بشر امروز بسیار خیالاتی است و خیالاتش را جدی گرفته است آن هم خیالاتی که واقعا پایه واقعی ندارند و آرزوها و آینده اش را در همان خیالاتش ساخته است و دارد زندگی می کند ولی همین خیال باید تربیت بشود یک راه تربیتش از طریق ارتباط با عالم عقل است.
گاهی شما یک فنجان می بینید و خیالات تان تحریک می شود که «چقدر قشنگ است! کاشکی من هم داشتم» این خیال در بعد عقل خیلی مسخره است بسیاری مواقع خیال ما زباله دان یک صورتی می شود که آن را یک کسی همینطوری به عشق خودش ساخته است و آن می شود زندگی ما .
خیال ؛ مایه نشاط و شعف
این خیال را می شود تربیت کرد جهتش داد منضبطش کرد قانون های خوبی را بر آن حاکم کرد تا شکوفا شود تمام شاعران بزرگ در عالم خیال خودشان به این مقام رسیده اند اصلا خیال است که به انسان عشق می دهد آرامش می دهد نشاط می بخشد انسان با عقل خشک استدلالی هیچ وقت نمی تواند زندگی کند یعنی زندگی اش آنچنان خشک و بی نشاط است که نمی تواند به آن راضی باشد ولی خیالی هم که از وسوسه های شیطان ریشه بگیرد آن هم خیال پوچ و پستی است مولوی می گوید:
آدمی را فربهی هست از خیال گر خیالاتش بود صاحب جمال
یعنی آدم با خیال فربه می شود چرا که خیال ، محل ظهور عشق است ، عشق در خیال می تواند ظاهر شود، البته عشق به این معنی که صورت مانوس ما را به ما بدهد، این عشقی که ما می گوییم یعنی آن نشاط قلبی که صورت مانوس ما را به ما می دهد. برای همین هم می بینید کسی که واقعا خیالش مؤدب شده باشد و جهت گرفته باشد اگر گل ببیند به شعف می آید، کویر ببیند، خلوت می بیند، پاییز ببیند، آرامش می بیند، بهار ببینند، حیات می بیند. اصلا این آدمی که خیالش مؤدب شده است تمام عالم را صورت انکشاف یک مطلوب متعالی می بیند.
خیال؛ زباله دان کثرتها
یک آدمی که در این دنیا گم شده است گل که ببیند می خواهد آن را بکند در خانه شان بگذارد یا نه اصلا نمی تواند اینجوری زندگی بکند که یک گل در طبیعت باشد و او بتواند به آن نگاه کند و با آن ارتباط پیدا کند و آن را دریچه ورود به عالم حیات ببیند، او با صورت های زنده که در دل طبیعت هست نمی تواند ارتباط برقرار کند، یا گل را می کند و به خانه می برد یا یک تابلو می خرد که عکس گل را دارد، به او بگو تو برو با صورت هایی که پشتش باطن و حیات است ارتباط پیدا کن اما این کار خیلی سخت است، از او نمی آید، بلد نیست، خیالش را گم کرده، منیتش مرده گرا شده است. قرآن می فرماید: «الهکم التکاثر» یعنی با کثرت ها بازی خوردید «حتی زرتم المقابر» تا اینکه با قبرها روبرو شدید و همه چیز را مرده می بینید یعنی کسی که نمی تواند این سنگ را که در دل طبیعت است زنده ببیند ، پس برای او آن سنگ با این سنگی که روی تابلو کشیده اند فرقی نمی کند. کسی که این گل را حیات نمی بیند بین این گل با گلی که روی دیوار بکشند فرقی نمی گذارد قرآن می فرماید: می دانی تو چرا همه چیزها را مرده می بینی؟ چون گرفتار کثرت ها شده ای: «الهکم التکاثر ، حتی زرتم المقابر» مقابر یعنی مقبره ها، تو چون بازی خورده کثرت هایی و به حضور وحدت در هستی چشم نمی دوزی، همه چیز را مقبره می بینی. بازی خورده کثرت ها یعنی چه؟ یعنی جزء ها برایت مهم است و انتقال به معنا را گم کرده ای چطور شده است که این طور شده ای!؟ خیال حقیقی، یعنی قوه ای که می تواند وحدت را در عالم کثرات به حضور آورد یا حضور آن وحدت را در صورت این کثرات بیابد ، اما آدم کثرت زده، کثرت صرف را بر می دارد و با وهمیات خود ترکیب می کند و آن را به عالم خیال می آورد. خیلی فرق می کند که ایده آل شما در ذهن تان فرش بشود یا ایده آل تان در ذهن تان گستره عالم بشود، یعنی اینکه یا خیال شما زباله دان کثرت ها بشود یا اینکه عالم قلب با حق از طریق کثرات ارتباط برقرار کند.
شما می دانید که در مقایسه با عالم ماده ، جنس خیال به خدا بیشتر شبیه است. چون تجردش بیشتر است، پس خیال به عالم غیب نزدیک تر است . مثلا همین حالا که من داشتم صحبت می کردم اگر در خیالتان دشتی می دیدید یک دشتی بود که پاییز و بهار و زمستان ندارد حالا اگر آن دشت را در همین دنیا روبروی تان ببینید آنقدر با صفا نیست که در خیالتان باصفا بوده است چون آن دشت در خیال است و در آن حال به باطن این دشت بیرونی وصل هستید اگر در عالم دنیا خیال تان زنده نباشد، فقط به جسم عالم وصل هستید، یک عده برعکس اند همین که با دشت بیرونی روبرو می شوند به دشت باطنی منتقل می شود و این دشت بیرونی هم چون از آن دشت باطنی ریشه گرفته است نشاط آور است مثل لفظ من است لفظ من از روح من ریشه گرفته است حالا اگر کسی با روح من بیگانه باشد لفظ های من را فقط در حافظه اش قطار می کند و فقط صدا می شنود و نه معنی . اما اگر کسی با معانی الفاظ من آشنا باشد یا از آن بالاتر با من هم حال باشد الفاظ من آن حال او را یا تقویت می کند یا شکل می دهد. این دو با هم فرق می کند.
عقل ؛ قوت استدلال
یک بعد انسان جسم است ، یک بعد او خیال است، که این خیال باید ادب بشود و یک بعد انسان هم عقل است، عقل همان قوت استدلال است.
ابن سینا قهرمان عقل است، اصلا اینکه می گویند شیخ الرئیس به این دلیل است که می گویند شیخ و پیشرو همه استادهای فلسفه است، شیخ یعنی استاد، مسلم هم همینطور است، حتی ملاصدرا هم قبول دارد که شیخ الرئیس از نظر استدلال از خودش قوی تر است، خودش تعجب می کند یک جا می گوید : شیخ با این همه استعداد چرا وقتش را در جاهایی صرف کرد که بقیه هم می توانستند صرف بکنند؟! به شیخ الرئیس گله دارد. خود شیخ الرئیس می گوید : من قسم خورده ام قصه نخوانم خودش شاعر است ولی در نوشته هایش سعی می کند آن وقتی که دارد حرف استدلالی می زند یک کلمه شعر نخواند چرا؟ می گوید : آنجا که جای عقل است ، نباید خیال وارد بشود حتی خیال مقدس هم نباید وارد بشود، فقط یک انضباط محکم عقلی باید حاکم باشد. انصافا هم خودش همین طور است، با اینکه بعد از ابن سینا بزرگانی چون خواجه نصیر، شیخ شهاب الدین سهروردی یا ملاصدرا به اندیشه بشر عرضه شده اند، ولی هنوز که هنوز است استادهای بزرگ معتقدند با اشارات شیخ الرئیس می شود اندیشه را منظم کرد. یعنی همین حالا هم بهترین کتاب فلسفی از نظر انسجام خاص «الاشارات و التنبیهات» شیخ الرئیس است. چون انضباط عقلی می دهد.
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |